داستان The Race for Water – مسابقه برای آب

داستان The Race for Water – مسابقه برای آب با ترجمه فارسی

در این مطلب ما داستان The Race for Water – مسابقه برای آب را از مجموعه داستان های 4000 essential english words به همراه ترجمه فارسی و فایل صوتی برای شما آماده کرده ایم.

 

 

مسابقه برای آب

The Race for Water

 

لغات مهم

appreciate

قدرانی کردن، درک کردن، قدر چیزی را دانستن

available

در دسترس، موجود

beat

شکست دادن

bright

روشن، درخشان

celebrate

جشن گرفتن

determine

مشخص کردن، تعیین کردن

disappear

ناپدید شدن

else

دیگر، جز این

fair

منصفانه

flow

جریان داشتن، سلیس شدن

forward

بطرف جلو

hill

تپه

level

سطح، مرحله

lone

تنها، تک

puddle

گودال، چاله

response

پاسخ، واکنش

season

فصل

solution

راه حل

waste

هدر دادن، حرام کردن

whether

زمانی که باید بین دو چیز یکی را انتخاب کنید ازwhether استفاده می کنید.

 

دانلود فایل صوتی داستان The Race for Water – مسابقه برای آب

 

متن داستان و ترجمه فارسی

There was a town next to a river. The people there had a lot of water. But they wasted it. That made the Sky angry. It said, “If you waste water, I will take it away from you.” But the people didn’t listen.

شهری کنار رودخانه  قرار گرفته بود. مردم آنجا آب زیادی داشتند. ولی آن را هدر می دادند. اینکار باعث خشم آسمان شد. آسمان گفت: اگر آب را هدر دهید آن را از شما خواهم گرفت. ولی مردم گوششان بهکار نبود.

When the season changed from spring to summer, the clouds disappeared. The bright sun was hot and made the river dry. There was no water available.

وقتی از فصل بهار وارد تابستان شدند، ابرها ناپدید شدند. نور خورشید داغ بود و باعث خشکی رودخانه شد. دیگر آبی وجود نداشت.

People asked, “When will the rain fall?” The Sky’s response was, “You don’t appreciate water. You waste it, and now I will never make rain again.”

مردم پرسیدند، کی باران می بارد؟ جواب آسمان این بود: شما قدر آب را نمی دانید. هدرش می دهید و حال دیگر هرگز بارانی نخواهم بارید.

A boy determined that this wasn’t fair. He thought of a solution. He asked the Sky to race him. He said, “If I get to the top of that hill before your rain can form puddles, you must fill our river.”

پسری با خود فکرد و گفت که این منصفانه نیست. او چاره ای اندیشید.او از آسمان خواست تا با او مسابقه دهد. او گفت اگر قبل از اینکه بارانت بتواند حوضچه ای درست کند به بالای آن تپه برسم، باید رودخانه ما را پر آب کنی.

The Sky laughed. “Little boy, I am the Sky. I am above everything else. You cannot beat me.” But the boy knew he would win.

آسمان خندید. پسر کوچولو، من آسمانم و از هر چیز دیگری بالاتر هستم. نمی توانی مرا شکست دهی. ولی پسرک می دانست که برنده خواهد شد.

When the race began, the boy ran forward. The Sky started raining on the hill. But puddles did not form there. When it rained on the hill, the water went down.

وقتی رقابت شروع شد، پسرک به جلو دوید. آسمان شروع به باریدن روی تپه کرد. ولی حوضچه آبی تشکیل نشد. وقتی روی تپه باران می بارید، باران به پایین سرازیر می‌شد.

The Sky kept raining. The water flowed down into the river. When the boy reached the top of the hill, the river was full. The people began to celebrate. It was the highest level the river had ever been at before.

آسمان مدام می بارید.آب به پایین رودخانه سرازیر شد. وقتی پسر به بالای تپه رسید، رودخانه پر شده بود. مردم شروع به جشن گرفتن کردند. رودخانه به بالاترین سطح اب خود رسیده بود.

The Sky was angry. “A boy can’t beat me! I won’t fill your river,” it said. Now the boy laughed. “It doesn’t matter whether you want to fill it or not,” he said. “You already did.” The Sky looked at the full river. “You tricked me,” it said. It asked the people, “Do you appreciate water now?” “Yes,” they said. “We won’t waste it.” That is how a lone boy saved his town and won the race for water.

آسمان عصبانی شد و گفت: یک پسر نمی تواند مرا شکست دهد. من رودخانه تان را پر نمی کنم. پسرک خندید و گفت: مهم نیست بخواهی یا نخواهی پرش کنی. دیگه کار از کار گذشته. آسمان به رودخانه پر نگاه کرد. آسمان گفت: تو فریبم دادی. (آسمان) از مردم پرسید: آیا الان قدر آب را می دانید؟ آنها گفتند: بله. دیگر هدرش نمی دهیم. اینگونه بود که پسرک، تنها شهرش را نجات داد و پیروز مسابقه برای آب شد.