داستان Shipwrecked – کشتی شکسته

داستان Shipwrecked – کشتی شکسته با ترجمه فارسی

در این مطلب ما داستان Shipwrecked – کشتی شکسته را از مجموعه داستان های 4000 essential english words به همراه ترجمه فارسی و فایل صوتی برای شما آماده کرده ایم.

 

کشتی شکسته

Shipwrecked

 

لغات مهم

alive

زنده

bone

استخوان

bother

زحمت دادن، نگران شدن

captain

کاپیتان، ناخدا

conclusion

استنتاج، نتیجه

doubt

شک و تردید

explore

اکتشاف کردن

foreign

خارجی

glad

خوشحال

however

با این حال، گرچه

injustice

بی عدالتی

international

بین المللی

lawyer

وکیل

ذکر کردن، نام بردن

policy

سیست، قوانین

social

اجتماعی، دسته جمعی

speech

سخنرانی

staff

کارکنان، پرسنل

toward

به سمت، بطرف

wood

چوب

 

دانلود فایل صوتی داستان Shipwrecked – کشتی شکسته

 

متن داستان و ترجمه فارسی

Simon Yates was a lawyer. He helped many people. However, he was not a nice man. His policy was to help only rich people. He didn’t bother about social injustice. He made a lot of money, but many people didn’t like him. Even people on his staff didn’t like him. They wanted bad things to happen to him. In fact, they were glad when he got into trouble.

سایمون یتس وکیل بود. او به افراد زیادی کمک کرد. با این حال، مرد خوبی نبود. سیاست او این بود که فقط به افراد ثروتمند کمک کند. او نگران بی‌عدالتی اجتماعی نبود. او درآمد زیادی کسب می‌کرد، اما خیلی از مردم او را دوست نداشتند. حتی پرسنلش هم او را دوست نداشتند. در حقیقت، آن‌ها وقتی او با مشکلی مواجه می‌شد خوشحال می‌شدند.

Simon had a very bad day. He did many things wrong and lost his job. Soon, he didn’t have any money. His wife, Mrs. Yates, began to have doubts about him. Simon wanted to start a new life. He planned to leave the country.

سایمون روز بسیار بدی را پشت سر گذاشت. او کارهای اشتباه زیادی انجام داد و کارش را از دست داد و خیلی زود(کمی بعد) دیگر پولی نداشت. همسرش، خانم ییتس، در مورد او تردید داشت. سایمون می‌خواست زندگی جدیدی را شروع کند. قصد داشت کشور را ترک کند.

He mentioned his plan to the captain of a ship. The captain was exploring the world. The captain felt bad for Simon and said, “I will take you to foreign countries.” They left the next day.

او برنامه اش را نزد ناخدای یک کشتی بازگو کرد. ناخدا در حال کاوش جهان بود. ناخدا دلش به حال سایمون سوخت و گفت: «من تو را به کشورهای خارجی می‌برم.» آن‌ها روز بعد به راه افتادند.

Near the conclusion of their international trip, the weather turned bad. A wave pushed Simon off the boat. But he was alive. He swam toward an island. After a longtime he got there.

نزدیک به پایان سفر بین المللی آنها، هوا بد شد. یک موج سایمون به بیرون کشتی انداخت. ولی او زنده بود. او به سمت یک جزیره شنا کرد.بعد از یک مدت طولانی(شنا کردن) به آنجا رسید.

At first he was upset. He was lost and alone. “I’ll never go home again,” he thought. He had a lot of problems, but he survived. He built a house in a tree. He lived on a diet offish. He made tools from wood and bones. He made a cup to drink rainwater.

در ابندا او غمگین بود. او گم شده بود و تنها بود. او فکر با خودش گفت: من هرگز به خانه نمی روم. او مشکلات بسیاری داشت. ولی زنده مانده بود. او در درختی خانه ای ساخت او با رژیم غذایی ماهی زندگی می کرد. او با چوب و استخوان ابزار و وسایل می ساخت. او یک فنجان برای نوشیدن آب باران درست کرد.

Slowly he learned to be happy on the island. He swam every day. He had trouble sometimes, but he always found a way to fix the problem. Life was simple. He liked it.

کم‌کم یاد گرفت که در جزیره شاد باشد. هر روز شنا می کرد. او بعضا دچار مشکل می شد ولی همیشه راهی برای حل مشکل می یافت. زندگی ساده بود. او دوستش داشت.

Finally, people on a ship saw Simon on the island. They wanted to take him home. But Simon was happy. He gave them a long speech about life. He said he wanted to stay. He liked his new, simple life more than his old life.

سرانجام، افراد سوار بر کشتی، سایمون را در جزیزه دیدند. آنها می خواستند سایمون را به خانه اش ببرند ولی سایمون خوشحال بود. او در مورد زندگی(اش) یک سخنرانی طولانی برای آنها کرد. او گفت قصد ماندن دارد.او زندگی جدید و ساده خود را بیشتر از زندگی قدیمی اش دوست داشت.