در این مطلب ما داستان The Camp – اردوگاه را از مجموعه داستان های 4000 essential english words به همراه ترجمه فارسی و فایل صوتی برای شما آماده کرده ایم.
اردوگاه
The Camp
لغات مهم
advance
پیش بردن، جلو بردن
athlete
ورزشکار
average
متوسط، میانی
behavior
رفتار
behind
پشت سر، پشت
course
دوره، کلاس
lower
پایین اوردن، کاستن
match
جور بودن، تطبیق داشتن
member
عضو
mental
روحی، روانی، ذهنی
passenger
مسافر
personality
شخصیت، هویت
poem
شعر
pole
تیر، میله، چوب
remove
برداشتن، رفع کردن
safety
امنیت، ایمنی
shoot
شلیک کردن
sound
صدا کردن
swim
شنا کردن
web
تار عنکبوت
دانلود فایل صوتی داستان The Camp – اردوگاه
متن داستان و ترجمه فارسی
Stacie wanted to stay at a nice hotel for vacation. But her parents sent her to a terrible camp instead. For breakfast, Stacie liked fresh juice and chocolate milk, but she got water at the camp. In the afternoon she wanted to write poems, but she had to swim. The camp was near an airport with loud planes. Spiderwebs hung over her bed. To her, the kids’ average behavior was very bad. No girl matched her personality. She hated it.
استیسی قصد داشت برای تعطیلات در هتلی خوب اقامت کند. اما در عوض والدینش او را به یک اردوگاه وحشتناک فرستادند. استیسی دوست داشت برای صبحانه آب میوه تازه و شیر کاکائو بخورد، اما در کمپ تنها آب گیرش آمد. قصد داشت بعدازظهر شعر بنویسد ولی مجبور شد شنا کند.اردوگاه نزدیک فرودگاه با هواپیماهای پر سرو صدا بود. تار عنکبوت بالای تختش آویزان بود.به نظر او، رفتار نیمی از بچهها خیلی بد بود. هیچ دختری با شخصیتش سازگار نبود. از این موضوع متنفر بود.
One day, they had a class. Mental exercise sounded good to Stacie. But it was a course on water safety. They learned how to be safe passengers on a boat. Stacie didn’t ever plan to go on a boat.
روزی، آنها کلاس داشتند. تمرین ذهنی برای استیسی به نظر خوب می آمد. اما این یک دوره ایمنی آب بود. آنها آموختند که چطور با قایق در امنیت سفر کنند. استیسی هرگز برنامه ای برای با قایق سفر کردن نداشت.
The next day, they played a game. There were a red team and a blue team.
روز بعد، آنها یک بازی انجام دادن. یک تیم قرمز و دیگری آبی بود.
Stacie was on the blue team. Each team had to try to remove the other team’s flag from a pole. They also had to use water guns. “I’m not much of an athlete,” she said. But she still had to play.
استیسی در تیم آبی بود. هر تیم می بایست پرچم تیم مقابل را از تیرک بردارد. همچنین باید از تفنگ آب پاش استفاده میکردند.. او با خودش گفت: من زیاد اهل ورزش نیستم. اما هنوز مجبور بود بازی کند.
Stacie took a water gun and looked for somewhere to hide. A boy said, “Stacie, you advance to the middle. I will go right. Those two will go left.”
استیسی یک تفنگ آب پاش برداشت و دنبال جایی برای قایم شدن بود. پسری گفت: استیسی تو از وسط پیشروی کن، من از سمت راست میروم و اون دو نفر از چپ میرن.
Stacie still didn’t want to play. She walked into the forest and saw a red team player coming. Stacie hid behind a tree and then jumped out and shot the other player. “This is fun!” Stacie thought.
استیسی هنوز هم نمی خواست بازی کند. او داخل جنگل رفت و دید یک بازکن تیم قرمز در حال نزدیک شدن است. استیسی پشت درختی مخفی شد و سپس بیرون پرید و بازیکن تیم مقابل شلیک کرد. استیسی فکر کرد:. «چقدر جالبه!»
Several minutes after advancing further, Stacie saw the red flag. A red team member was watching over it. She shot him with her water gun. Then she lowered the flag and ran back to her team. “I got it!” she yelled. The blue team won! Stacie was the hero.
چند دقیقه بعد از پیشروی بیشتر، استیسی پرچم قرمز را دید. یک عضو تیم قرمز از آن مراقبت می کرد. او با تفنگ آب پاش به او شلیک کرد. سپس پرچم را پایین آورد و به طرف تیمش برگشت. او فریاد زد:موفق شدم، تیم آبی برنده شد! استیسی قهرمان بود.
For the rest of the week, Stacie had fun. She even made new friends
استیسی ار روزهای هفته لذت میبرد. حتی دوستان جدیدی پیدا کرد.