در این مقاله ما داستان Princess Rose and the Creature – شاهزاده خانم رز و موجود(عجیب و غریب) را به همراه ترجمه فارسی و فایل صوتی برای شما آماده کرده ایم.
شاهزاده خانم رز و موجود(عجیب و غریب)
Princess Rose and the Creature
لغات مهم
anymore
بیش از این ها، دیگر
asleep
خوابیده
berry
توت
Collect
جمع کردن
compete
رقابت کردن
conversation
گفتگو/مکالمه
creature
یک موجود زنده
decision
تصمیم/انتخاب
either
یا or استفاده می شود تا بگوییم دو یا چند احتمال وجود دارد.
forest
جنگل
ground
سطح زمین
introduce
معرفی کردن
marry
ازدواج کردن
prepare
آماده شدن
sail
سفر کردن/حرکت کردن(بصورت دریایی)
serious
جدی، وخیم
spend
خرج کردن/صرف کردن
strange
عجیب
truth
حقیقت
wake
بیدار
دانلود فایل صوتی داستان Princess Rose and the Creature – شاهزاده خانم رز و موجود(عجیب و غریب)
متن داستان و ترجمه فارسی
There was once a beautiful princess named Rose. Her mother, the queen, however, was not as beautiful as the princess. The queen felt bad that she was not the most beautiful woman in the kingdom anymore. She was tired of competing with her daughter. She made a decision. She prepared a drink for the princess.
روزگاری پرنسس زیبایی بنام رز وجود داشت. مادرش، ملکه، اما به زیبایی پرنسس نبود. ملکه حس بدی داشت از اینکه دیگر زیباترین زن پادشاهی نیست. او از رقابت با دخترش خسته شده بود. او تصمیمی گرفت. او یک نوشیدنی برای پرنسس آماده کرد.
After the princess drank it, she fell asleep. Then the queen took the princess to the forest. She left the princess there. It was a very serious thing to do. “Either she will be killed by animals or she will get lost in the forest,” the queen thought.
پرنسس پس از نوشیدن، نوشیدنی خوابش برد.سپس ملکه پرنسس را به جنگل برد و پرنسس را در آنجا رها کرد. این کار خطرناکی بود. ملکه فکر کرد: یا او توسط حیوانات کشته خواهد شد یا در جنگل گم خواهد شد.
The princess had a dream. She dreamed about a man with brown hair and brown eyes. It was the man she would wed.
پرنسس رویایی دید. او رویای مردی با موها و چشمان قهوه ای را دید.این مردی بود که با او ازدواج میکرد.
The princess woke up. She saw a strange creature on the ground. It looked like a man, but he was hairy and green. He had horns on his head and a pig’s nose.
پرنسس بیدار شد. او موجود عجیبی را روی زمین دید. به نظر شبیه مرد می رسید اما پشمالو و سبز بود.روی سرش شاخ و بینی خوک داشت.
The creature said, “Did I scare you? I hope not. Let me introduce myself. I am Henry.”
موجود گفت، آیا ترساندمت؟ امیدوارم چنین نباشد. بگذار خودم را معرفی کنم. من هنری هستم.
“I am not scared. To tell you the truth, I think you are cute,” said Rose.
رز گفت: من نترسیدم. راستش بخواهی فکر میکنم تو با مزه هستی.
Rose and Henry spent the day together. They collected berries, caught fish, and had lunch. They had a very good day filled with nice conversations.
رز و هنری روز را با هم سپری کردند. آنها توت جمع کردند، ماهی گرفتند و ناهار خوردند. روز بسیار خوشی را با گفتگوهای دوستانه پر کردند.
“Rose, I have to go home,” said Henry. “My ship will sail home soon. I can’t leave you here in the forest alone. Will you come with me?”
هنری گفت: رز من باید خانه بازگردم. کشتی من به زودی به طرف خانه حرکت می کند. نمی توانم تو را در جنگل تک و تنها رها کنم. همراه من میای؟
Rose was very happy. She gave Henry a kiss right on his pig nose. As soon as she kissed Henry, he began to change. His pig nose turned into a man’s nose. His horns and green hair went away.
رز خیلی خوشحال بود. او درست بینی خوکی هنری را بوسید. به محض اینکه او هنری را بوسید ، او شروع به تغییر کرد. بینی خوکی اش به بینی یک انسان تبدیل شد. شاخ ها و موهای سبزش از بین رفتند.
Standing in front of her was the man Rose had dreamt about. Rose and Henry were married, and they lived happily.
مردی که رز آرزویش را داشت در مقابلش ایستاده بود. رز و هنری با هم ازدواج کردند و به خوشی زندگی کردند.