در این مطلب ما داستان The Spider and the Bird – عنکبوت و پرنده را از مجموعه داستان های 4000 essential english words به همراه ترجمه فارسی و فایل صوتی برای شما آماده کرده ایم.
عنکبوت و پرنده
The Spider and the Bird
لغات مهم
actually
واقعا، در حقیقت
bite
گاز
coast
ساحل
deal
معامله
desert
بیابان، کویر
earthquake
زمین لرزه
effective
تاثیر گذار، مفید
examine
معاینه کردن، امتحان کردن
false
نادرست، اشتباه
gift
هدیه
hunger
گرسنگی
imagine
تصور کردن
journey
سفر
puzzle
پازل، معما، چیستان
quite
کاملا
rather
نرجیحا
specific
خاص، ویژه
tour
تور، گشت، سیاحت
trip
سفر
value
ارزش
دانلود فایل صوتی داستان The Spider and the Bird – عنکبوت و پرنده
متن داستان و ترجمه فارسی
There was once a very big spider. If a bug got into his web, he would examine it. However, he didn’t eat the bug right away. He asked the bug a question first. It was always quite a difficult puzzle. If the bug’s answer was correct, he let it go. If not, he ate it.
روزی روزگاری، عنکبوت خیلی بزرگی بود. با این حال، اگر حشرهای به تارش میگرفت، بلافاصله حشره را نمیخورد. او با دقت آن را بررسی میکرد. نخست از حشره سوالی می پرسید. همیشه یک معمای سخت بود. اگر پاسخ حشره درست می بود، اجازه می داد برود در غیر اینصورت او را میخورد.
One day, a small bird on a journey flew into the spider’s web. The spider couldn’t imagine eating a bird. It was so big! But his hunger was too great. He said to the bird, “If you cannot give me a specific answer, I will eat you.”
یک روز، پرندهی کوچکی که در حال سفر بود، به داخل تار عنکبوت پرواز کرد. عنکبوت نمیتوانست خوردن یک پرنده را تصور کند. خیلی بزرگ بود! اما گرسنگیاش خیلی زیاد بود. او به پرنده گفت: اگر نتوانی جواب دقیقی به من دهی، تور را خولهم خورد.
The bird laughed. “I could eat you!” But the bird was actually scared. She had used all her energy trying to get out of the web. And a spider’s bite can be very effective in killing animals.
پرنده خندید. «من میتونم تو رو بخورم!» اما پرنده در واقع ترسیده بود. او تمام انرژیاش را صرف تلاش برای خارج شدن از تار کرده بود. و نیش عنکبوت میتواند حیوانات را خیلی راحت بکشد.
“Please don’t eat me,” the bird said. “I would rather make a deal with you.” “OK,” the spider said. “If your answer is right, I will let you go. If not, you must give me a gift. It must be something of great value.”
پرنده گفت: لطفا مرا نخور. ترجیح می دهم با تو معامله ای کنم. عنکبوت گفت: باشه. اگر جوابت درست باشه من ولت می کنم. اگر درست نباشد باید به من هدیه ای بدهی. هدیه باید چیزی باارزش باشد.
The bird said, “You can pick anything you want to eat. I will find it for you.” The spider agreed.
پرنده گفت: «میتونی هر چیزی رو که میخوای بخوری انتخاب کنی. من اون رو برات پیدا میکنم.» عنکبوت موافقت کرد.
“Where can you take a trip to the coast, the desert, and the mountains at the same time?” the spider asked.
عنکبوت پرسید: از کجا میتوان همزمان به ساحل، صحرا و کوه سفر کرد؟
The bird asked, “Does this place have earthquakes?” But the spider did not say anything. “I can see those places when I fly. Is the ‘sky’ the right answer?” “False!” said the spider. “The answer is Hawaii! Now you must find some bugs for me.”
پرنده پرسید: آبا در این مکان زلزله رخ میدهد؟ ولی عنکبوت چیزی نگفت. می توانم در هنگام پرواز آن جا را ببینم. آسمان جواب درسته؟ عنکبوت گفت: اشتباهه! جواب هاواییـه! حالا باید برام حشره پیدا کنی.
The spider climbed on the bird’s back. They flew and ate bugs together. They took a tour of the forest. then the bird took the spider home. From that day on, they were friends. And they never tried to eat each other again.
عنکبوت از پشت پرنده بالا رفت. آنها با هم پرواز کردند و حشره خوردند. آنها گشتی در جنگل زدند. سپس پرنده عنکبوت را به خانه برد. از آن روز به بعد آنها دوست شدند و دیگر هرگز سعی نکردند یکدیگر را بخورند.