داستان بهترین شاهزاده – The Best Prince

داستان بهترین شاهزاده – The Best Prince با ترجمه فارسی

در این مقاله ما داستان بهترین شاهزاده – The Best Prince را به همراه ترجمه فارسی و فایل صوتی برای شما آماده کرده ایم.

 

داستان بهترین شاهزاده

The Best Prince

 

لغات مهم

allow

اجازه دادن، مجوز صادر کردن

announce

اعلام کردن، بیان کردن

beside

در کنار، کنار

challenge

چالش، مبارزه

claim

ادعا کردن، مدعی شدن

condition

شرایط، شرط

contribute

همکاری کردن، کمک کردن، توزیع کردن، خدمات رسانی نمودن

difference

تفاوت

divide

تقسیم کردن

expert

متخصص، کارشناس

famous

مشهور، معروف

force

زور، اجبار، نیرو، به زور گرفتن، مجبور کردن یا شدن

harm

ضرر، گزند

lay

دراز کردن، دراز کشیدن، ولو کردن یا شدن

peace

صلح، آرامش

prince

شاهزاده

protect

ایمن کردن، حفظ کردن

sense

حس کردن

sudden

ناگهان

therefore

بنابر‌این

 

دانلود فایل صوتی داستان بهترین شاهزاده – The Best Prince

 

متن داستان و ترجمه فارسی

King Minos was very sick. His condition was getting worse. He had three sons. He loved them all. He had to announce who would become king.

شاه ماینوس بسیار بیمار بود و وضعیتش وخیم تر می شد. او سه پسر داشت. همه آنها را دوست داشت. او باید اعلام می کرد که چی کسی بعد از او پادشاه می شود.

Two of the princes stood waiting outside the king’s room. Theseus was the oldest and strongest. He thought his father would make him king. Pelias, the second son, thought differently. He was an expert with weapons. He thought the king would choose him.

دو نفر از شاهزاده ها بیرون اتاق پادشاه منتظر ایستاده بودند. تیسیوس بزرگترین و قویترین(شاهزاده) بود. فکر می کرد پدرش او را شاه می کند. پلیاس، پسر دوم جور دیگری فکر می کرد. او متخصص سلاح بود و فکر می کرد شاه او را انتخاب می کند.

“When I’m king,” Theseus told Pelias, “I’ll let you contribute to the defense of our country. You can lead the army.”

تیسیوس به پیلاس گفت زمانی که من شاه هستم، اجازه می دهم مشارکت در دفاع از کشورمان داشته باشی. می توانی ارتش را رهبری کنی.

Pelias became angry. “Father knows I’m famous for my sword skills. He’ll make me king.”

پلیاس عصبانی شد. پدر می داند که بخاطر مهارت شمشیرزنی ام مشهور هستم. او مرا شاه خواهد کرد.

“You?” Theseus yelled. “He won’t choose you!” “The kingdom is mine!” Pelias claimed. “Father will give it to me-or I’ll use force to take it!”

تیسیوس فریاد زد، تو؟ او تو را انتخاب نمی کند. پادشاهی برای من است. پلیاس مدعی شد. پدر آن را به من خواهد داد یا من برای گرفتنش به زور متوسل خواهم شد(از زور استفاده خواهم کرد).

Theseus made a sudden move to take out his sword. Then Pelias did the same.

تیسیوس ناگهانی برای کشیدن شمشیرش اقدام کرد. پس پلیاس هم اینکار را کرد.

“Beating me will be a challenge,” Theseus said. “Fight me now. The winner gets the kingdom!”

زدن من چالش برانگیز خواهد بود(زدن من ساده نیست). سلطنت از آن پیروز خواهد شد.

Pelias agreed.
King Minos could hear his sons fighting. The youngest son, Jason, stood beside him. He sensed his father’s sadness. The king laid his hand flat on Jason’s arm.

پلیاس موافقت کرد.
شاه ماینوس می توانست جنگ پسرانش را بشنود. کوچکترین پسر، جیسون کنارش استاده بود. او غم و اندوه پدرش را حس می کرد. شاه دستش را روی بازوی پسرش گذاشت.

“Your brothers fight too much,” the king told him. “I must protect my kingdom from all harm. They’ll divide it between them. The people won’t know what to do. There’ll be war. I can’t allow either of them to be king. Therefore, I’m making you king.

شاه به وی گفت:برادرانت خیلی جنگ می کنند. باید قلمرو ام را از هر صدمه ای حفظ کنم. آنها آن را بین خودشان تقسیمش می کنند.مردم نمی دانند چه کاری انجام دهند. جنگ به بار خواهد آمد. نمی توانم اجازه دهم یکی از آنها شاه شود. پس تو را شاه می کنم.

Your kindness has always made you special. It’s the difference between you and your brothers. You can bring peace. They can’t.”

مهربانیت همیشه وجه تمایز تو بوده است. این فرق تو و برادرانت است. تو می توانی صلح بیاوری و بردارنت نه.

Then the king died. Theseus and Pelias heard that their youngest brother was king. They were surprised.

سپس شاه درگذشت. تیسیوس و پلیاس شنیدند که برادر کوچکشان شاه شده است. آنها شگفت شده شدند.

They realized that their fighting was wrong. It had kept them from saying goodbye to their father. They agreed to have Jason as their king. He was the best choice.

آنها متوجه شدند که جنگشان(کاری) اشتباه بود. آنها را از خداحافظی با پدرشان باز داشت. آنها قبول کردند که جیسون را شاهشان بنامند. او بهترین گزینه بود.