در این مقاله ما داستان شیر و خرگوش – THE LION AND THE RABBIT را به همراه ترجمه فارسی برای شما آماده کرده ایم.
داستان شیر و خرگوش
THE LION AND THE RABBIT
لغات مهم
afraid
ترسیده
agree
موافقت کردن/قبول کردن
angry
عصبانی
arrive
رسیدن
attack
حمله کردن
bottom
ته / کف
clever
باهوش
cruel
ظالم
finally
بالاخره
hide
پنهان شدن
hunt
شکار کردن
lot
تعداد زیاد
middle
وسط
moment
لحظه
pleased
خوشحال شدن
promise
قول دادن
reply
پاسخ دادن
safe
ایمن / امن
trick
حقه / ترفند
well
به خوبی
دانلود فایل صوتی داستان شیر و خرگوش
متن داستان و ترجمه فارسی
A cruel lion lived in the forest.
شیری بی رحم در جنگل زندگی می کرد.
Every day, he killed and ate a lot of animals.
او هر روزتعداد زیادی از حیوانات را می کشت و می خورد.
The other animals were afraid the lion would kill them all.
حیوانات دیگر می ترسیدند که شیر همه آنها را بکشد.
The animals told the lion, “Let’s make a deal.
حیوانات به شیر گفتند، بیا با هم یک معامله بکنیم.
If you promise to eat only one animal each day, then one of us will come to you every day.
اگر قول بدهی که هر روز فقط یک حیوان را بخوری، هر روز یکی از ما پیش تو میاید تا او را بخوری.
Then you don’t have to hunt and kill us.”
در نتیجه دیگه لازم نیست به شکار بپردازی و ما را بکشی.
The plan sounded well thought-out to the lion, so he agreed, but he also said, “If you don’t come every day, I promise to kill all of you the next day!”
این نقشه به نظر شیر طرح خوبی آمد و بنابراین موافقت کرد، اما همچنین گفت، “اگر هر روز نیایید، قول می دهم روز بعد همگی شما را بکشم.
Each day after that, one animal went to the lion so that the lion could eat it.
پس از آن هر روز، یک حیوان نزد شیر میرفت تا شیر او را بخورد.
Then, all the other animals were safe.
این طور بقیه حیوانات در امان بودند.
Finally, it was the rabbit’s turn to go to the lion.
بالاخره نوبت به خرگوش رسید تا نزد شیر برود.
The rabbit went very slowly that day, so the lion was angry when the rabbit finally arrived.
آن روز خرگوش خیلی آرام رفت، بنابراین وقتی بلاخره خرگوش رسید شیر عصبانی بود.
The lion angrily asked the rabbit, “Why are you late?”
شیر با عصبانیت پرسید: چرا دیر آمدی؟
“I was hiding from another lion in the forest.
خرگوش گفت: من از دست شیر دیگری که در جنگل بود قایم شدم.
That lion said he was the king, so I was afraid.”
آن شیر گفت که او پادشاه است، به همین خاطر من ترسیدم.
The lion told the rabbit, “I am the only king here! Take me to that other lion, and I will kill him.
شیربه خرگوش گفت، اینجا من تنها پادشاه هستم! مرا پیش آن یکی شیر ببر تا او را بکشم.
The rabbit replied, “I will be happy to show you where he lives.
خرگوش جواب داد: خوشحال می شوم جای آن شیر را به شما نشان دهم.
The rabbit led the lion to an old well in the middle of the forest.
خرگوش شیر به سمت چاهی قدیمی در وسط جنگل راهنمایی کرد.
The well was very deep with water at the bottom.
چاه عمیقی بود که ته آن آب وجود داشت.
The rabbit told the lion, “Look in there.
خرگوش به شیر گفت، آنجا را نگاه کنید.
The lion lives at the bottom.”
شیر در آن پایین زندگی می کند.
When the lion looked in the well, he could see his own face in-the water.
هنگامی که شیر در چاه نگاه کرد،چهره خود را در آب دید.
He thought that was the other lion.
فکر کرد که این همان یکی شیر است.
Without waiting another moment, the lion jumped into the well to attack the other lion.
بدون لحظه ای درنگ، شیر به درون چاه پرید تا به آن یکی شیر حمله کند.
He never came out.
او هیچ وقت بیرون نیامد.
All of the other animals in the forest were very pleased with the rabbit’s clevertrick.
همه حیوانات جنگل از این ترفند هوشمندانه خرگوش بسیار خوشحال شدند.